{سناریو} دو پارتی..
P1:از اون مهمونی شلوغ و پر زرق و برق بیرون اومدم..
همچین مهمونی های فرقی با عذاب برام نداشت!
توی راهرو ورودی منتظر کسی موندم از همین راهرو گذر کنه..
لباسم که روی زمین کشیده میشد رو توی دستم گرفتم و شروع به قدم زدن کردم
شاید برای همه این مهمونی زیبا بود..ولی برای من مثل میله داغ شده توی قلبم فرو میرفت..
در حال رقص دیدمش..
دست هاش رو دور کمر اون دختر مو بِلُند حلقه کرده بود
چرا؟ چون صرفا قرار بود منو به تب و تاب بیاره!
و البته موفق شد؛ به قدری حرصی شدم که بدون اینکه کتم رو تنم کنم با این لباس از مهمونی بیرون اومدم
بادی که توی راهرو پیچید تنم رو به لرزه انداخت
به خودم لرزیدم و به سختی آب دهنم رو قورت دادم..
یکی از گارسون ها همراه با سینی شراب نزدیکم شد و با سر ادای احترام کرد
یکی از اون گیلاس های شراب رو برداشتم و کمی ازش خوردم.
مزه شراب دهنم رو تلخ کرد
به تلخیش چشمی ریز کردم و دوباره جرعه دیگه ایی خوردم
با دست آزادم ادامه لباسمو که روی زمین آویزون بود گرفتم و شروع به حرکت کردم
کم کم از تالار دور دور شدم و فقط صدا های مبهمی از آهنگ هاشون به گوشم میرسید،
توی پارکینگ به کاپوت ماشین مشکی رنگی تیکه کردم و به ساعت گوشیم خیره شدم
انگشتمو روی بکگراند گوشیم که عکسش بود کشیدم..
صدای قدم های کسی نزدیک پارکینگ میشد
خودمو جمع و جور کردم و دستی به موهام کشیدم
دوباره مبهوت به بک گراند گوشیم زل زدم و بدون اینکه بدونم لبخندی روی لبم نشست
صدای بَمِش از نزدیک تر به گوشم خورد: با کی حرف میزنی که لبخندت از کل صفحه گوشی بیشتره؟
با شنیدن حرفش سرم رو از گوشی بیرون آوردم: بدون اطلاع حرف نزن! هر وقت اطلاعات کافی داشتی بیا قضاوت کن!
پشتم رو بهش کردم که تکیه گاهم رو عوض کنم تا باهاش رو به رو نشم!
انگشت های کشیدشو روی کمرم به باز بود کشید: همچین لباسی میپوشی؟...پشتت تا پایین کمرت بازه و همه میتونن به راحتی هر نقطه از کمرتو دید بزنن!
همچین مهمونی های فرقی با عذاب برام نداشت!
توی راهرو ورودی منتظر کسی موندم از همین راهرو گذر کنه..
لباسم که روی زمین کشیده میشد رو توی دستم گرفتم و شروع به قدم زدن کردم
شاید برای همه این مهمونی زیبا بود..ولی برای من مثل میله داغ شده توی قلبم فرو میرفت..
در حال رقص دیدمش..
دست هاش رو دور کمر اون دختر مو بِلُند حلقه کرده بود
چرا؟ چون صرفا قرار بود منو به تب و تاب بیاره!
و البته موفق شد؛ به قدری حرصی شدم که بدون اینکه کتم رو تنم کنم با این لباس از مهمونی بیرون اومدم
بادی که توی راهرو پیچید تنم رو به لرزه انداخت
به خودم لرزیدم و به سختی آب دهنم رو قورت دادم..
یکی از گارسون ها همراه با سینی شراب نزدیکم شد و با سر ادای احترام کرد
یکی از اون گیلاس های شراب رو برداشتم و کمی ازش خوردم.
مزه شراب دهنم رو تلخ کرد
به تلخیش چشمی ریز کردم و دوباره جرعه دیگه ایی خوردم
با دست آزادم ادامه لباسمو که روی زمین آویزون بود گرفتم و شروع به حرکت کردم
کم کم از تالار دور دور شدم و فقط صدا های مبهمی از آهنگ هاشون به گوشم میرسید،
توی پارکینگ به کاپوت ماشین مشکی رنگی تیکه کردم و به ساعت گوشیم خیره شدم
انگشتمو روی بکگراند گوشیم که عکسش بود کشیدم..
صدای قدم های کسی نزدیک پارکینگ میشد
خودمو جمع و جور کردم و دستی به موهام کشیدم
دوباره مبهوت به بک گراند گوشیم زل زدم و بدون اینکه بدونم لبخندی روی لبم نشست
صدای بَمِش از نزدیک تر به گوشم خورد: با کی حرف میزنی که لبخندت از کل صفحه گوشی بیشتره؟
با شنیدن حرفش سرم رو از گوشی بیرون آوردم: بدون اطلاع حرف نزن! هر وقت اطلاعات کافی داشتی بیا قضاوت کن!
پشتم رو بهش کردم که تکیه گاهم رو عوض کنم تا باهاش رو به رو نشم!
انگشت های کشیدشو روی کمرم به باز بود کشید: همچین لباسی میپوشی؟...پشتت تا پایین کمرت بازه و همه میتونن به راحتی هر نقطه از کمرتو دید بزنن!
۱۸.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.